دیوید هاکنی/ ونسان وان گوگ؛ دیدنِ دوبارۀ طبیعت
برای چند ماه، دیوید هاکنی گرانترین هنرمند جهان بود، یعنی زمانی که معروفترین اثرش، پرترۀ یک هنرمند (استخر با دو پیکره)، در نوامبر ۲۰۱۸ در یک حراجی به مبلغ ۹۰ میلیون دلار به فروش رفت. فروش اثر چیزهای زیادی دربارۀ وضعیت بازار هنر میگوید، اما آنچه همیشه هاکنی را به پیش رانده نوعی نیاز به ساختنِ چیزها بوده نه کسب سود؛ نوعی وسواس و مداومت، به همان اندازه و کیفیت که یکی از قهرمانهای زندگیاش، ونسان وان گوگ، در دوران حیات حرفهایاش از خود نشان داد.
به گفتۀ هاکنی در فیلم A Bigger Splash در ۱۹۷۴، نقاشیِ پرترۀ یک هنرمند داستانِ نوعی تلاشِ بدون چشمداشت در راه عشق است. هاکنی بارها و بارها بر روی نقاشیای که تمام شده بود دوباره کار کرد، زمانی از کار دست کشید و بعد از نو شروع کرد، خیلی شبیه شور و حرارتی که وان گوگ در کارش نشان میداد. در غیر این صورت نمیشد این تاثیر را به این وضوح در معروفترین، و گرانترین، نقاشی او مشاهده کرد. با این همه، هاکنی بعد از “دورۀ استخرهای شنای اِل. اِی. (لس انجلس)”، به موضوعها و مدیومهای دیگر روی آورد.
در سالهای پایانی دهۀ ۹۰، وقتی مادرش بیمار شد، به سرزمین سالهای کودکیاش، یورکشایر، بازگشت. آنجا به نقاشیِ چشماندازهای فضای باز با استفاده از رنگ روغنی و آبرنگ پرداخت. هاکنی در مصاحبهای با موزۀ وان گوگ در مارس ۲۰۱۹ دربارۀ این تغییر مسیر توضیح میدهد. او میگوید تا اندازهای میخواسته به یک چالش پاسخ بدهد. “میدانستم به منظره به چشمِ چیزی نگاه میکنند که امروز نمیتوانی سراغ آن بروی. و با خودم فکر کردم، چرا؟ برای آن که منظره کسالتآور شده است؟ اما این منظره نیست که کسالتآور شده، این تصویر کردنِ آن است که خستهکننده و حوصلهسَربَر شده است. شما که نمیتوانید حوصلهتان از طبیعت سر برود، میتوانید؟”
به همین ترتیب، حوصلهتان از وان گوگ هم نمیتواند سر برود. هاکنی میگوید وان گوگ میدانست چگونه “واقعاً نگاه کند. او خیلی واضح و شفاف میدید. منظورم آن است خیلی، خیلی واضح.” وان گوگ، وضوح نگاهش را در نثری درخشان و شاعرانه بیان میکرد. هاکنی مصاحبۀ کوتاهش را با عبارتی از نامۀ وان گوگ به تاریخ دسامبر ۱۸۸۲ شروع میکند: “بعضی وقتها خیلی دلم میخواهد منظره نقاشی کنم، درست همان طور که یک نفر به یک پیادهروی طولانی میرود تا روح و روانش را تازه کند، و من در تمامِ طبیعت، در درختان مثلاً، بیان و یک روح میبینم.” هاکنی این نقل قول را با تکان دادن سرش به نشانۀ درک آن همراه میکند، تا بعد بیشتر دربارۀ آن سخن بگوید.
هم وان گوگ و هم هاکنی تجربهشان از نقاشیِ منظره را به مثابۀ نوعی درمانِ خاص با کمک هنر توصیف میکنند. هاکنی این روزها که فرانسه در قرنطینه است در نوُرماندی اقامت دارد، پیشنهاد میکند که دیگران هم در این ایام بایستی همین کار را بکنند، به عنوان راهی برای رهایی از اضطراب و قدردانی از جایگاهشان در طبیعت. آدمها باید دوربینهایشان (و منظورش، گوشیهای تلفن همراهشان است) را کنار بگذارند. او میگوید، “همه چیز را زیر سوال ببرید و به عکاسی فکر نکنید. پیشنهاد میکنم خیلی دقیق و به معنای واقعی به چیزی نگاه کنید و دربارۀ آنچه واقعاً میبینید فکر کنید.”
رهاورد هاکنی از زمانی که صرف نقاشیِ طبیعت کرده، روشناندیشیهایی شگرف است. او ادامه میدهد، “به نوعی، طبیعت واقعاً پرسپکتیو ندارد. من متوجه شدهام درختان از قوانین پرسپکتیو (=ژرفانمایی) تبعیت نمیکنند. … فکر میکنم پرسپکتیو چیزی خفهکننده است. پرسپکتیو واقعاً فضا نمیسازد، فضا را خفه میکند.” پرسپکتیو نوعی مشاهده است که میتوانیم آن را در مورد شیوههای سفت و سختِ دیدن در واقعیت اِعمال کنیم، شیوههایی که به نظر میآید دیگر هیچ کدام معنایی ندارند. همۀ ما نخواهیم توانست به روشنبینی یا پُرانگیزگیِ وان گوگ یا هاکنی باشیم، اما صرف زمان برای آموختنِ “نگاه کردنِ واقعی” میتواند زمانی باشد که به خوبی صرف شده است.
” ما به شکلی احمقانه تماسمان با طبیعت را از دست دادهایم، در حالی که بخشی از آن هستیم، نه بیرون از آن. زمان به سر خواهد آمد، و بعد چه؟ چه چیزی آموختهایم؟ من ۸۳ سال دارم، و خواهم مرد. دلیل مرگ، تولد است.”
” … سرچشمۀ هنر، عشق است. من عاشق زندگیام.”